اَعلام قرآن

پدیدآورسیدمحمود دشتی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 4

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 4234 بازدید

اَعلام قرآن: نامهاى خاص در قرآن كريم

شناسايى اعلام قرآن و بحث درباره آنها از ديرباز مورد توجّه برخى مفسّران و قرآن‌پژوهان بوده و به تدريج به صورت يكى از دانشهاى قرآنى درآمده است.
اعلام جمع عَلَم است و به آنچه در راهها و منازل بين راه براى راهنمايى مسافران نصب مى‌شود اعلام گفته مى‌شود. به مناره نيز عَلَم گفته مى‌شود.[1] ابن‌فارس مى‌گويد: «ع ـ ل ـ م» داراى يك معناى اصلى است و آن بر اثرى از يك چيز دلالت مى‌كند كه آن را از چيزهاى ديگر متمايز مى‌سازد.[2] مفرد اين واژه در قرآن ديده نمى‌شود؛ امّا جمع آن دو بار آمده است و در هر دو مورد، كشتيهاى بزرگ در دريا به آن تشبيه شده است: «ولَهُ الجَوارِ المُنشَـاتُ فِى البَحرِ كالاَعلـم» (الرحمن/55 ، 24)، «و مِن ءايـتِهِ الجَوارِ فِى البَحرِ كالاَعلـم» (شورى/42، 32) برخى مفسّران، اَعلام در اين دو آيه را به معناى كوههاى بلند دانسته‌اند.[3]
اين واژه در اصطلاح علم نحو، معناى خاص‌ترى به خود گرفته و بر بخشى از نامهاى معرفه (در مقابل نكره) كه براى شيئ معين و شخصى وضع شده باشد اطلاق شده است.[4] اين معناى اصطلاحى با معناى لغوى عَلَم يعنى نشانه يا اثرى از يك چيز كه آن را از چيزهاى ديگر متمايز مى‌سازد به طور كامل تناسب دارد.

اقسام اسم عَلَم:

براى اسم عَلمَ، تقسيمات متعدّدى از جنبه‌هاى گوناگون ذكر شده است[5] كه در اينجا به چند مورد آن اشاره مى‌شود:

1. لقب، كنيه و اسم

كنيه نام مركّبى است كه با يكى از كلمات اب، ام، ابن و بنت آغاز مى‌شود و با غرض تعظيم و احترام، بر شخص نهاده مى‌شود؛ مانند ابوالحسن، ابن‌عبّاس، ام‌حبيبه. لقب نام عَلَمى است كه براى مدح يا ذم بر كسى اطلاق مى‌شود؛ مانند صادق و هادى يا جاحظ (آن كه چشمش بيرون آمده و حدقه‌اش فرو افتاده باشد). اسم آن است كه نه لقب باشد و نه كنيه. در حقيقت همان تعريف عَلَم بر اسم نيز صدق مى‌كند. بديهى است كه هريك از كنيه و اسم نيز ممكن است بر مدح يا ذم دلالت كند؛ ولى اين دلالت در اسم و كنيه تبعى و فرعى است؛ در حالى كه مقصود اصلى و اوّلى از وضع لقب، مدح يا ذم مسمّاست.[6]

2. عَلَم شخص و علم جنس

علم شخص اسمى است كه براى فرد خارجى معيّن و مشخّص وضع شده باشد و علم جنس اسمى است كه براى حقيقتى داراى افراد بسيار بدون آنكه نظر به افراد آن باشد، وضع شده باشد. در حقيقت علم جنس همان اسم جنس است كه به سبب برخى شباهتهاى ظاهرى و لفظى با اسمهاى معرفه آن را علم جنس ناميده‌اند تا از اسم جنس جدا گردد وگرنه از نظر معنا و كاربرد با اسم جنس فرقى ندارد[7]؛ مانند اسامه كه آن را عَلَم جنس براى شير دانسته‌اند و اسد را اسم جنس براى همان حيوان معرفى كرده‌اند.

3. عَلَم بالوضع و علم بالغلبه

علم بالوضع آن است كه از ابتدا نامى براى شخصى معيّن وضع شده باشد؛ مانند نام ابراهيم كه بر حضرت ابراهيم نهاده شده است. در مقابل، علم بالغلبه آن است كه در آغاز، نامى بر كسى يا چيزى اطلاق مى‌شود. سپس بر اثر فراوانى كاربرد، آن نام، مخصوص آن شخص مى‌شود؛ به طورى كه هرگاه آن نام بر زبان رانده شود، همان شخص خاص به ذهن مى‌آيد[8]؛ مانند، نام فرعون كه در ابتدا لقب ويژه پادشاهان مصر بوده است؛ امّا بر اثر فراوانى اطلاق اين لقب بر پادشاه زمان موسى(عليه السلام)، خاصّ وى شده است و از نام فرعون فقط همو به ذهن مى‌آيد. طرح اين تقسيم از آن جهت ضرورت دارد كه بخشى از نامهاى خاص قرآن كه برخى از مفسّران معرّفى كرده‌اند، در ابتدا يا حتّى در زمان نزول قرآن، عَلَم نبوده و بعدها به تدريج به صورت نامى خاص براى فرد يا گروهى خاص درآمده است؛ همچنين با توجه به اينكه عَلَم جنس براى غير انسان ـ اعم از حيوانات و غير آنها ـ به‌كار مى‌رود مى‌توان همه اسمهاى جنس غير انسانى را در رديف اعلام غير انسانى و در اعلام قرآن مورد بحث قرار داد؛ مانند نامهاى حيوانات در قرآن؛ نيز مى‌توان از تركيبهاى اضافى خاصى مانند اصحاب مدين (حجّ/22،44) ازواج النبى (احزاب/33،6) اهل البيت (احزاب/33،33) و برخى تركيبهاى وصفى كه اشتهار و تشخص پيدا كرده‌اند، مانند اشهر الحُرم (ماههاى حرام) (توبه/9،5) و بيت‌الحرام (مائده/5 ،2) و نظاير اينها به عنوان نام عَلَم ياد كرد.
در اين مقاله همه نامهاى عَلَم قرآن به طور جامع و از هر قسمى كه باشند معرفى خواهد شد. حتى همه نامهاى معرفه و نامهاى خاص و اسمهاى جنس نيز به مناسبت، معرفى مى‌شوند. شايان ذكر است كه در يك تقسيم‌بندى ديگر مى‌توان نامهاى علم موجود در قرآن يا مورد اشاره قرآن را به دو قسم اعلام مصرح و اعلام غير مصرح تقسيم كرد. اعلام مصرح نامهايى است كه قرآن كريم به صراحت از آنها ياد كرده است و اعلام غيرمصرح نامهايى كه به طور اشاره و ضمنى از آنها ياد شده است؛ مانند برادران يوسف كه با عنوان «اِخوَة» به آنان اشاره شده؛ اما نام آنان صريحاً در قرآن نيامده است. در ادامه مقاله تنها از اعلام مصرح قرآن و موارد معدودى از اعلام غير مصرح ياد خواهد شد و از اعلام غير مصرح قرآن در مدخل مبهمات قرآن بحث مى‌شود.

پيشينه بحث:

بحث درباره اعلام مصرّح قرآن، از ديرباز مورد توجّه مفسّران بوده و نخستين مفسّران از صحابه و تابعان به شناسايى و معرّفى آن اهتمام داشته‌اند؛ امّا در اين باره كمتر كتاب مستقلّى تأليف شده است و آنچه در زمينه اعلام قرآن از صحابه و تابعان و ديگر دانشمندان علوم قرآنى گزارش شده، در لابه‌لاى كتابهاى تفسير، به ويژه تفاسير روايى پراكنده است. ظاهراً نخستين بار جلال الدين بلقينى در كتابش مواقع العلوم من مواقع النجوم به معرفى اعلام قرآن تحت عنوان اسمها و كنيه‌ها و لقبها در قرآن اقدام و آن را شاخه‌اى از علوم قرآن به شمار آورد. سپس سيوطى با الهام از وى ابتدا در كتاب التحبير فى علم‌التفسير[9] و سپس در الاتقان فصلى را به اين بحث اختصاص داد. وى در نوع شصت و نهم الاتقان با عنوان «فيما وقع فى‌القرآن من‌الاسماء والكُنى والألقاب» به جمع اعلام قرآن و نقل سخن مفسران در اين موضوع روى آورده است. ابراهيم ابيارى[10] همين بحث را با عنوان فوق در الموسوعة القرآنيه خود با تغييرى ناچيز آورده است.[11] وى همچنين در جلد هفتم موسوعه خود بيش از 90 عَلَم قرآنى را معرفى و شماره آيات هريك را بيان كرده است كه با كار سيوطى در الاتقان تفاوت قابل توجهى دارد.[12] بحث درباره اعلام قرآن آن‌گونه كه سيوطى مطرح كرد، پس از وى در كتب علوم قرآنى ديده نمى‌شود و اين شايد ازآن‌رو بوده است كه اوّلاً براى آن هدف، يعنى شناسايى نامهاى خاص قرآن، نيازمند بحث بيش از آنچه سيوطى آورده، نبوده است. ثانياً اين بحث از نظر درجه اهمّيّت، هم‌رديف با ديگر بحثهاى علوم قرآنى چون ناسخ و منسوخ، اعجاز، مكّى و مدنى، و محكم و متشابه نبوده است.
برخى معاصران با رويكردى متفاوت به بحث موضوعى درباره اعلام قرآن پرداخته و كتابهايى چند تأليف كرده‌اند:
1. اعلام قرآن از محمد خزائلى كه در ضمن 104 گفتار، از 115 اسم علم بحث كرده است.[13]
2. اعلام‌القرآن از عبدالحسين شبسترى. اين كتاب شكل كامل‌تر شده كتاب ديگرى از همين مؤلّف با عنوان ارشاد الاذهان الى اعلام‌القرآن است.
3. معجم الالفاظ و الاعلام القرآنيه از محمد اسماعيل ابراهيم.
4. معجم اعلام القرآن الكريم از محمد التونجى. جز كتاب نخست، بقيّه، گرچه نام اعلام قرآن را بر جبين دارند؛ اما به معرفى اعلام مصرّح و غيرمصرّح قرآن (مبهمات قرآن) هر دو توجّه داشته‌اند.

سيوطى و معرفى اعلام قرآن:

سيوطى در نوع شصت و نهم الاتقان آنچه را كه در كتابهاى پيشينيان و روايات گوناگون درباره اعلام قرآن ديده، گرد آورده است. وى در اين نوع، ذيل 14 بخش، نامهاى پيامبران، فرشتگان، صحابه، زنان، نيز نامهاى كافران، جنّ، قبايل، اقوام، بتها و نيز نامهاى شهرها و جايها، مكانهاى آخرتى، ستارگان، پرندگان و سرانجام، كنيه و لقبها در قرآن كريم را معرفى كرده است و مجموع نامهاى عَلَمى را كه وى گزارش كرده، به حدود 136 نام مى‌رسد.
البتّه همه نقلهايى را كه سيوطى با استناد به آنها به شناسايى اعلام قرآن روى آورده، از يك درجه اعتبار برخوردار نيست و مواردى از آن فقط اظهار نظر برخى مفسّران است، در حالى كه ممكن است ديگر مفسّران يا حتّى بيشتر آنها، نام بودن آن كلمه را نپذيرفته باشند؛ براى مثال، واژه «تَقِيًّا» در آيه 18 مريم/19 كه مفسّران آن را وصف و به معناى پرهيزگار گرفته‌اند؛ اما برخى آن را نامِ فردى خاص پنداشته‌اند[14] يا واژه «نَسِىءُ» در آيه 37 توبه/9 كه مفسّران آن را مصدر و به معناى تأخير انداختن ماه حرام دانسته‌اند[15]؛ اما برخى آن را نام مردى از بنى‌كنانه پنداشته‌اند[16] و «ق» كه يكى از حروف مقطّعه قرآن به‌شمار مى‌رود و سوره ق (قاف) با اين حرف آغاز شده است و بعضى آن را نام كوه افسانه‌اى محيط بر زمين پنداشته‌اند.[17] بيش از 30 نامى كه سيوطى علم بودن آن را گزارش كرده، از همين قبيل است. اين نامها عبارت‌اند از: رعد، برق، سِجلّ، قعيد، سكينه، بَعل، بُشرى، جِبْت، طاغوت، رَشاد، نَقْع، حَرْد، صَريم، جُرُز، طاغيه، عِلّيون، صَعود، غَىّ، اَثام، مَوْبِق، سعير، سائل، سُحْق، ويل، غليظ، فَلَق[18]، و ذوالقرنين به عنوان فرشته.

1. نام پيامبران:

در قرآن كريم از 25 پيامبر، با نامهاى آدم (بقره/2،31)، نوح، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، لوط، موسى، هارون، داود، سليمان، ايوب، يونس، اِلياس، اَلْيَسَع، زكريّا، يحيى، عيسى (انعام/6 ،83 ـ 86 ؛ ...)، ادريس، ذوالكفل (انبياء/21،85 ، ...)، هود، صالح، شعيب(عليهم السلام)، (اعراف/7،65،77،85 ؛ ...) و محمد(صلى الله عليه وآله)(آل‌عمران/3،144؛ ...) نام برده شده است. در روايتى منقول از ابن‌عبّاس آمده است كه از ميان پيامبران، عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله) دو نام داشته‌اند[19]؛ براى عيسى(عليه السلام) دو نام مسيح و عيسى است و اين هر دو نام در آيه 45 آل‌عمران/3 ديده مى‌شود: «اِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنهُ اسمُهُ المَسيحُ عيسَى ابنُ مَريَمَ» و براى پيامبر اسلام دو نام محمّد(صلى الله عليه وآله) و احمد است كه نام محمّد، 4 بار در سوره‌هاى آل‌عمران/3،144، احزاب/33،40، محمّد/47،2 و فتح/48، 29 و نام احمد يك بار آن هم در سوره صفّ/61 ،6 ديده مى‌شود. پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن با بيش از يك نام از آنان ياد شده است؛ مانند حضرت يعقوب كه در آيه 93 آل‌عمران/3، از وى به «اسرائيل» يا حضرت يونس كه در آيه 87 انبياء/21 از وى به«ذَا النّون» و در آيه 48 سوره قلم/68 به «صاحِبِ الحوتِ» تعبير شده است[20]، در عين حال درباره نامهاى پيامبران در قرآن كريم آراى ديگرى نيز وجود دارد؛ مثلا بر پايه برخى روايات اسماعيل يكى از پيامبران بنى‌اسرائيل مشهور به اسماعيل صادق الوعد و او غير از اسماعيل ذبيح اللّه فرزند ابراهيم بوده است[21]؛ نيز برخى ذوالكفل را همان الياس دانسته‌اند.[22] در روايتى از ابن مسعود الياس همان ادريس معرفى شده است.[23]
سيوطى همچنين به نقل از عمرو بن مرّه مى‌گويد: 5 نفر از اين پيامبران پيش از آمدن، نامگذارى شده‌اند. آنها عبارت‌اند از: احمد (صفّ/61 ، 6) نام پيامبر اسلام كه از زبان عيسى(عليه السلام)به آمدن او بشارت داده شده، يحيى (مريم/19، 7) كه هنگام بشارت تولّد وى به حضرت زكريّا از وى نام برده شده، عيسى (آل‌عمران/3، 45) كه هنگام بشارت تولّد وى به مادرش مريم، نامگذارى شده، و اسحاق و يعقوب (هود/11، 71) كه هنگام بشارت به ابراهيم و همسرش ساره مبنى بر فرزنددار شدن وى، از آن دو نام برده شده است[24]؛ امّا روشن است كه آنچه را عمرو بن مرّه بيان كرده، استنباطى از ظاهر آيات مربوط به بشارت به اين پيامبران است.

2. نام كتابهاى آسمانى:

بخشى از اعلام قرآن نيز به نام كتابهاى آسمانىِ نازل شده بر پيامبران اختصاص دارد. اين نامها عبارت‌اند از: تورات، كتاب موسى(عليه السلام) كه گاه از آن به «الذِكر» (انبياء/21،105) ياد شده است. انجيل، كتاب عيسى(عليه السلام)(مائده/5 ، 68 ؛ ...)، زبور، كتاب داود (نساء/4، 163) و صحف ابراهيم (اعلى/87 ،19؛ نيز بايد از نامهاى متعدد قرآن ياد كرد كه عبارت‌اند از: القرآن (بروج/85 ، 21؛ ...)، الفرقان (فرقان/25، 1)، الكتاب (نساء/4، 105)، الذكر (حجر/15، 9) و التنزيل. (شعراء/26، 192) برخى از مفسران بالغ بر 40 نام[25] يا حتى نزديك به 90 نام براى قرآن كريم ياد كرده‌اند كه مقصود از نامها در اين شمارشها اوصاف قرآن است.[26]

2. نام فرشتگان:

نام اين فرشتگان در قرآن به چشم مى‌خورد: جبرئيل، كه در برخى آيات از او با نام روح‌الامين (شعراء/26، 193) و روح‌القدس (بقره/2،87 ، 253) نيز ياد شده است، ملك‌الموت (سجده/32، 11)، ميكائيل، هاروت، ماروت (بقره/2،98 ، 102)، مالك (خازن و فرشته موكّل بر جهنّم زخرف/43،77)، رعد كه مطابق حديثى از ابن عبّاس پيامبر در پاسخ يهود كه از رعد پرسيده بودند، گفت: رعد، فرشته‌اى موكّل بر ابرهاست (ر.ك: رعد/13، 13؛ ...)، برق (فرشته ديگرى است ر.ك: روم/30، 24؛ ...)، سِجلّ سيوطى از ابن ابى حاتم نقل كرده است كه نام فرشته‌اى است و هاروت و ماروت از اعوان او بوده‌اند؛ نيز از سدّى نقل شده كه فرشته موكّل برنامه‌هاى اعمال است[27] (انبياء/21،104)، قعيد كه مجاهد گفته فرشته كاتب سيّئات است. (ق/50 ،17، ذوالقرنين كه به قولى فرشته بوده است (كهف/18،83 ؛ ...)؛ نيز بعضى گفته‌اند كه سكينه در آيه 4 فتح/48: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ المُؤمِنينَ» فرشته است كه قلب هر مؤمنى را آرامش و امان مى‌بخشد[28]؛ اما فرشته بودن رعد، برق، ذوالقرنين، سجلّ و سكينه مبتنى بر روايات و ديدگاههاى ضعيفى است كه مورد توجه مفسران قرار نگرفته و اين الفاظ بر معناهاى رايج و شناخته شده خود حمل شده است.

3. نام صحابه:

از صحابه پيامبر فقط نام زيدبن‌حارثه در قرآن ديده‌مى‌شود.(احزاب/33،37) بعضى «سِجِلِّ» را كه در آيه 104 انبياء/21 آمده است: «يَومَ نَطوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ = روزى كه آسمان را در هم بپيچانيم، چون درهم پيچاندن سِجلّ»، نام يكى از كاتبان پيامبر معرفى كرده‌اند[29]، بنابراين، در آيه پيشين، خداوند درهم پيچاندن آسمانها در آستانه قيامت را به درهم پيچاندن طومار به دست سجلّ تشبيه كرده است؛ اما ابن كثير همه رواياتى كه سجلّ را نام كاتب پيامبر معرفى كرده است منكَر و جعلى دانسته است[30]، همچنان كه قول به فرشته بودن وى نيز پذيرفتنى نيست و سجلّ چيزى جز همان صحيفه نيست.
سيوطى از برخى نامهاى ديگر ياد كرده است كه بايد آنها را در شمار اصحاب پيامبران پيشين قرار داد كه نام آنها چنين است: عمران، پدر حضرت مريم يا پدر حضرت موسى، عُزَير (توبه/9،30)،[31] لقمان كه برخى گفته‌اند: پيامبر بوده؛ امّا بيشتر مفسّران معتقدند بنده‌اى حبشى و نجّار بوده است (لقمان/31، 12 ـ 13)، و يوسف كه در آيه 34 غافر/40، از او ياد شده است[32]: «ولَقَد جاءَكُم يوسُفُ مِن قَبلُ بِالبَيِّنـتِ فَما زِلتُم فى شَكّ مِمّا جاءَكُم بِهِ حَتّى اِذا هَلَكَ قُلتُم لَن يَبعَثَ اللّهُ مِن بَعدِهِ رَسولاً» قرطبى درباره اين يوسف سه نظر نقل كرده است كه بر طبق هر سه نظر يوسف پيامبر است؛ نه از اصحاب پيامبر، چنان‌كه از ظاهر آيه نيز همين نظر استفاده مى‌شود؛ نيز يعقوب، در اوّل سوره مريم/19،6 : «يَرِثُنى ويَرِثُ مِن ءالِ يَعقوبَ واجعَلهُ رَبِّ رَضيـّا» كه برخى او را يعقوب بن ماثان عموى حضرت مريم دانسته‌اند[33]، تقىّ، در سوره مريم/19، 18: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمـنِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقيـّا» كه بعضى گفته‌اند: وى از بهترين مردم بوده است. برخى نيز او را پسر عموى مريم دانسته‌اند كه جبرئيل به شكل و صورت وى بر مريم آشكار شده است. در مقابل اين دو نظر، بعضى معتقدند وى فردى فاسق بوده كه متعرّض زنان مى‌شده است.[34] جز آنچه سيوطى ياد كرده مى‌توان كسان ديگرى را كه نام يا وصف آنها به صراحت در قرآن آمده است معرفى كرد: طالوت (بقره/2،247 ، 249)، عزيز مصر (يوسف/12،30)، الياسين (صافّات/37،130)، ملكه سبأ (نمل/27،23) و سامرى. (طه/20،85)

4. نام زنان:

از نامهاى زنان نيز فقط از نام مريم ياد شده است (آل‌عمران/3،36؛ ...)؛ امّا بعضى گفته‌اند: «بعل» در آيه 125 صافّات/37: «اَتَدعونَ بَعلاً» نيز نام زنى بوده است كه مردم او را مى‌پرستيدند.[35]

5 . نام كافران:

نامهاى كافرانى كه سيوطى در قرآن معرفى كرده، عبارت است از: ابولهب، فرعون، قارون، پسر عموى حضرت موسى (عنكبوت/29،39؛ ...)، جالوت (بقره/2،250؛ ...)، هامان (عنكبوت/29، 39؛ ...) و بُشرى در آيه 19 يوسف/12:«قالَ يـبُشرى هـذا غُلـمٌ» سدّى گفته است: بُشرى كسى بود كه آب آور او را صدا كرد و گفت: يوسف را از ژرفاى چاه يافته است، آزر(انعام/6 ،74)، نسىء در آيه 37 توبه/9: «اِنَّمَا النَّسِىءُ زيادَةٌ فِى الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا ...» كه بعضى، آن را نام فردى از بنى‌كنانه دانسته‌اند كه با تأخير انداختن ماه محرم آن را به جاى ماه صفر حلال مى‌شمرد و به جاى آن، ماه صفر را براى مردم حرام اعلام مى‌كرد.[36]

6 . كنيه‌ها و القاب:

در قرآن كريم فقط يك كنيه ديده مى‌شود و آن كنيه ابولهب است (مسد/111،1)؛ امّا لقب بيش از 8 مورد است: اسرائيل كه لقب حضرت يعقوب است (مريم/19،58)، مسيح كه لقب حضرت عيسى(عليه السلام)است (آل‌عمران/3،45؛ ...)، الياس كه لقب حضرت ادريس است (انعام/6 ،85 ؛ ...)، ذوالكفل (انبياء/21، 85 ؛ ...) و درباره آن چند نظر است لقب الياس، اليسع، يوشع و زكريا هر كدام قائلى دارد)، نوح (آل‌عمران/3،33؛ ...) كه برخى آن را لقب حضرت نوح دانسته‌اند و معتقدند نام آن حضرت عبدالغفار بوده و به جهت فراوانى نوحه و زارى، نوح خوانده شده است، ذوالقرنين (كهف/18،83 ؛ ...)، فرعون (اعراف/7،103؛ ...) و تُبَّع كه بعضى گفته‌اند لقب پادشاهان يمن بوده است. (دخان/44،37؛ ...)[37]

حكمت ذكر برخى نامها در قرآن:

تأمّل در نامهاى موجود در قرآن كه علم بودن آنها پذيرفته شده است به ويژه نام پيامبران و ديگر افراد انسانى اعمّ از نام صحابه، اصحابِ پيامبران پيشين، زنان و كافران، چنين نتيجه مى‌دهد كه غرض، صرفاً يادكرد از نام آنها نبوده است، بلكه افزون بر آن، بار معنايى ويژه‌اى دارد؛ به عبارت ديگر، اين نامها ـ دست كم در موارد فراوانى ـ گوياى صفتى در صاحب نام است كه نمى‌توان آن را ناديده گرفت.
زركشى در ضمن بحث درباره علم المبهمات به حكمت تصريح به بعضى از نامها اشاره دارد. وى مى‌نويسد: برخى از اشخاص داراى دو نام‌اند؛ امّا در قرآن به لحاظ نكته‌اى تربيتى ـ معرفتى فقط از يكى از نامهاى آن شخص ياد شده است؛ براى مثال، خداوند در خطاب به اهل‌كتاب (يهوديان) همواره از تعبير «يـبنى إسرءيل» استفاده كرده، و هيچ‌گاه تعبير «يا بنى‌يعقوب» را به‌كار نبرده است، در حالى كه آنها بنى‌يعقوب نيز بوده‌اند. راز آن اين است كه اسرائيل (لقب حضرت يعقوب) به معناى عبداللّه (بنده خدا) است و خداوند با اين تعبير، گويا مى‌خواهد يهوديان را از غفلتى كه بر آنها سايه انداخته، خارج سازد و دين گذشتگانشان را كه همانا بندگى خداوند و تسليم در برابر دستورهاى او بوده است، به يادشان آورد و بدين وسيله آنان را به بندگى و عبادت خداى متعالى ترغيب و تشويق كند؛ امّا آنجا كه مى‌خواهد تولّد يعقوب را به حضرت ابراهيم و همسرش بشارت دهد، از ايشان با نام يعقوب ياد مى‌كند؛ نه اسرائيل، زيرا در اين مقام، بشارت به تولّد يعقوب موهبتى به ابراهيم بود كه در پى بشارتِ تولّد اسحاق به همسر ابراهيم، اين بشارت نيز به وى داده شد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ و مِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب» (هود/11، 71)[38]
اين لطافت در تعبير درباره نام حضرت يعقوب را در آيه 93 آل‌عمران/3 نيز مى‌بينيم؛ خداوند در همه جاى قرآن از آن حضرت با نام يعقوب ياد كرده، جز در اين آيه كه از ايشان با نام «اسرائيل» ياد شده است: «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءيلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءيلُ عَلى نَفسِهِ ...» خداوند در اين آيه، از حلال بودن همه غذاها براى بنى‌اسرائيل خبر مى‌دهد، مگر غذاهايى را كه اسرائيل يعنى حضرت يعقوب بر خودش حرام كرده بود. حال ذكر نام اسرائيل به جاى يعقوب مى‌تواند اشاره به اين باشد كه حضرت يعقوب در جهت بندگى و اطاعت از خداوند، خوردن برخى از خوراكيها را بر خود حرام كرده بود، نه اينكه به طور مثال، از روى خواهش نفس يا به جهت بى‌ميلى به آن غذاها يا احياناً رياضتهاى جسمى يا به علل ديگر، آنها را حرام كرده باشد.[39]
نام نوح، دو نام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) (محمّد و احمد)، مريم، اصحاب مدين، اصحاب الايكه كه هر دو تعبيرى درباره قوم شعيب پيامبر است، ذاالنون لقب حضرت يونس و ابولهب، نمونه‌هاى ديگرى است كه در كنار عَلَم بودن، ممكن است بار معنايى آنها نيز مورد توجّه باشد.[40]
زركشى درباره ذكر انحصارى نام زيد از ميان صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى‌گويد: از ميان اصحاب رسول‌خدا نام هيچ يك در قرآن نيامده، جز زيد كه در آيه 37 احزاب/33 به نام وى تصريح شده است و شايد راز آن اين باشد كه چون زيد به پسرخواندگى پيامبر اسلام شناخته شده بود، خداوند با ذكر نام وى خواسته است به صراحت اعلام كند كه وى، فرزند حقيقى پيامبر نيست و رسول خدا هيچ فرزند پسرى ندارد.[41]

7 . نام جنّ:

از جنّيان نيز فقط نام ابليس آمده (بقره/2،34؛ ...) و پدرجنّ معرّفى شده است.[42]

8 . نام قبايل:

سيوطى از نامهاى 7 قبيله به اين شرح ياد مى‌كند: يأجوج، مأجوج، عاد، ثمود، مدين، قريش و روم.[43] اما مى‌دانيم كه روم يك كشور و رومى‌ها يك ملت بودند نه يك قبيله و قبيله معرفى كردن آن چنين توجيه مى‌شود كه عرب‌ها نظام قبيله‌اى خود را به ديگران نيز تعميم مى‌دادند.

9 . نام اقوام و گروهها:

اين اقوام و گروهها عبارت‌اند از: قوم نوح، قوم لوط، قوم تُبَّع، قوم ابراهيم، اصحاب الايكه (برخى آنها را اصحاب مدين مى‌دانند) و اصحاب الرّس كه به گفته عكرمه همان اصحاب ياسين بوده‌اند؛ اما قتاده آنها را قوم شعيب، و طبرى همان اصحاب اخدود معرفى كرده است.[44] در اينجا سيوطى آگاهى نسبتاً ناقصى را به ما داده است، زيرا گروهها و اقوام ديگرى را نيز به عنوان علم به معناى عام آن مى‌توان در قرآن نشان داد؛ مانند اصحاب كهف كه از آنان به اصحاب رقيم نيز تعبير شده است (كهف/18،9)، آل‌ابراهيم (آل‌عمران/3، 33؛ ...)، آل‌داود (سبأ/34، 13)، آل‌عمران(آل‌عمران/3،33)، آل‌فرعون (بقره/2،50 ؛ ...)، آل‌لوط (حجر/15، 59 ؛ ...)، آل‌موسى (بقره/2،248)، آل هارون (بقره/2،248)، آل‌يعقوب (يوسف/12،6 ؛ ...)، اصحاب الجنه يعنى صاحبان باغ سوخته (قلم/68 ،17)، اصحاب حجر (حجر/15،80)، اصحاب سبت (نساء/4،47)، اصحاب سفينه (عنكبوت/29،15)، اصحاب فيل (فيل/105،1)، اصحاب القريه (يس/36،13)، اصحاب مدين (توبه/9،70) اصحاب مؤتفكات (توبه/9،70)، احزاب (احزاب/33،22؛ ...)، اسباط (بقره/2، 136 ؛ ...)، اهل لوط (عنكبوت/29،22؛ ...)، اهل موسى (نمل/27،7؛ ...)، اهل مدين (طه/20، 40؛ ...)، اهل نوح (صافّات/37،76)، برادران يوسف (يوسف/12،7؛ ...)، بنى‌اسرائيل (بقره/2،40؛ ...)، قوم ثمود (توبه/9،70؛ ...)، حواريان (آل عمران/3، 52 ؛ ...)، قوم صالح (هود/11،89)، نقباى بنى‌اسرائيل (مائده/5 ،12)، قوم هود (هود/11، 89 ؛ ...)، قوم يونس (يونس/10،98)، انصار (توبه/9،100، 117)، مهاجران (توبه/9،100، 117)، صابئان(مائده/5 ،69 ؛ ...)، نصارى (مائده/5 ، 69 ؛ ...)، ملائكه (بقره/2،30؛ ...)، يهوديان (بقره/2،113؛ ...) و مجوس. (حجّ/22،17) سيوطى از «اصحاب الاعراف» نيز به عنوان يكى از اقوام و گروهها ياد كرده است[45]؛ اما روشن است كه مقصود از اصحاب الاعراف گروهى از مردم در آخرت‌اند كه در كنار اصحاب الجنه و اصحاب النار از آنان ياد شده است. (اعراف/8 ،46، 48)

10. نام بتها:

نام اين بتها در قرآن كريم آمده است: وَدّ، سواع، يغوث، يعوق و نسر (نام بتهاى قوم نوح ر.ك: نوح/71،23)، لات، عزى و منات (نام بتهاى قريش ر.ك: نجم/53 ،19، 20)، جبت و طاغوت كه بعضى آن را نام دو بت دانسته‌اند كه مشركان آنها را مى‌پرستيدند (ر.ك: نساء/4،51 ؛ ...)، رشاد در آيه 29 غافر/40: «و ما اَهديكُم اِلاّ سَبيلَ الرَّشاد» كه گفته شده: نام يكى از بتهاى فرعون بوده؛ اما اين ديدگاه بسيار ضعيف و نامقبول است و همان‌گونه كه غالب مفسران گفته‌اند مقصود از سبيل الرشاد راه صحيح و هدايت است، بعل (نام بت قوم الياس ر.ك: صافّات/37،125) و آزر (انعام/6 ،74) كه بنا به گفته بعضى، نام بت بوده است.[46]

11. نام بلاد و جايها:

از مجموع نامهاى عَلَم قرآن، حدود 47 نام به اين شرح به مكانها و شهرها اختصاص يافته است:
بكّه (نام ديگر مكّه ر.ك: آل‌عمران/3،96)، (درباره بكه نظرهاى ديگرى نيز مطرح است)[47]، مدينه (توبه/9،101؛ ...)، يثرب (احزاب/33،13)، بدر (آل‌عمران/3،123 اين قرائت كه منشأ آن اجتهاد قارى بوده نامعتبر و غير مقبول است)، حنين (توبه/9،25)، جَمع (نام سرزمين مزدلفه ر.ك: عاديات/100،5)[48]، مشعرالحرام (نام كوه واقع در مزدلفه ر.ك: بقره/2،198)، نقع (نام موضعى بين عرفات و مزدلفه ر.ك: عاديات/100،4)[49]، مصر (يونس/10،87 ؛ ...)، بابِل (بقره/2،102)، اَيْكه (حجر/15،87 ؛ ...)، حِجْر (حجر/15،80)، احقاف (احقاف/46،21)، طور سيناء (مؤمنون/23،20؛ ...)، جودى (هود/11،44)، طُوى (نام يك وادى ر.ك: طه/20،12؛ ...)، كهف، رقيم (كهف/18،9؛ ...) (درباره اين نام اختلاف بسيارى گزارش شده است)، عَرِم (نام يك وادى ر.ك: سبأ/34، 16)، حَرْد (نام قريه‌اى ر.ك: قلم/68 ،25)، صريم (نام سرزمينى در يمن ر.ك: قلم/68 ،20)، (بعضى گفته‌اند: همان كوه قاف است و به پندار آنان، گرداگرد زمين را گرفته است ر.ك: ق/50 ،1)[50]، جُرُز (نام سرزمينى ر.ك: سجده/32، 27)، طاغيه (نام بقعه‌اى كه قوم ثمود در آنجا نابود شدند ر.ك: حاقّه/69 ،5)[51]، صفا و مروه (بقره/2،158)، سبأ (نمل/27،22)،حجر(حجر/15،80)، مسجدالاقصى (اسراء/17،1)، اِرَم (فجر/89 ،7)، ارض مقدس (مائده/5 ،21)، ام القرى (انعام/6 ،128)، بقعه مباركه (قصص/28،30)، بلد امين (تين/95،3)، بيت‌الحرام (مائده/5 ،97؛ ...)، بيت العتيق (حجّ/22،29 هر دو نام كعبه است)، بيت‌المعمور (طور/52 ،40)، تنّور (هود/11،40؛ ... برابر برخى روايات در جريان طوفان نوح آب از آن مى‌جوشيد)، عرفات (بقره/2،143؛ ...)، الكهف در آيات 10 ـ 11 كهف/18 كه مقصود غار اصحاب كهف است، الغار در آيه 40 توبه/9 كه اشاره به غار ثور دارد، كعبه (مائده/5 ،95، 97)، مسجد ضرار (توبه/9،107)، مقام ابراهيم (بقره/2،125؛ ...)، وادى مقدس (طه/20،12؛ ...)، وادى ايمن (قصص/28،30)، طور الايمن (مريم/19،52)، طور سينين (تين/95،2) و اُحُد طبق قرائت شاذى از آيه 153 آل‌عمران/3: «اِذ تُصعِدونَ ولا تَلوونَ عَلى اَحَد» كه از حميد بن قيس نقل شده: او كلمه «أَحد» را «أُحد» خوانده است.
سيوطى از 4 نام ياد مى‌كند كه منسوب به مكان است: امّى كه به گفته بعضى منسوب به امّ القرى يعنى مكّه است (اعراف/7،157)، عَبْقَرىّ كه منسوب به عَبْقَر، و آن، نام محلّى مختص به جنّ است و هر چيز نادر را به آن نسبت مى‌دهند (الرحمن/55 ،76)، سامرى كه به گفته برخى، منسوب به سرزمينى است كه به آن سامرون يا سامره گفته مى‌شده است (طه/20،85 ؛ ...)، عربى، كه گفته شده: منسوب به عربه است و عربه نام آستانه و ميدان جلو خانه اسماعيل(عليه السلام) بوده است[52]؛ اما جز در مورد سوم (سامرى) سه مورد ديگر را بايد ديدگاه شاذى به شمار آورد كه مفسران به اين تفسير از سه واژه اعتنايى ندارند.

12. مكانهاى آخرتى:

بخشى از اعلام، معرّف مكانهايى در عالم واپسين، و آن 29 نام است. اين نامها عبارت‌اند از: فردوس (عالى‌ترين جاى بهشت ر.ك: كهف/18، 107؛ مؤمنون/23، 11)، عِلّيّون (برخى گفته‌اند: نام عالى‌ترين جاى بهشت است ر.ك: مطفّفين/83 ، 18 ـ 19)، كوثر (نام نهرى در بهشت ر.ك: كوثر/108،1)، سَلسبيل (انسان/76، 17 ـ 18)، تَسنيم (نام دو چشمه در بهشت ر.ك: مطفّفين/83 ، 27)، سِجّين (نام جايى كه ارواح كافران در آنجاست ر.ك: مطفّفين/83 ، 7 ـ 8)، صَعود (نام كوهى در جهنم ر.ك: مدثّر/74، 17)، غَىّ (مريم/19، 59)، اَثام (فرقان/25، 68)، مَوبِق (كهف/18، 52)، سعير (نساء/4، 10، 55)، سائل (معارج/70، 1)، سُحْق (ملك/67 ، 11)، ويل (ابراهيم/14، 2) و غليظ. (هود/11، 58) 8 مورد اخير نامهاى واديهايى در جهنم است. بعضى گفته‌اند: موبق نام نهرى در جهنم است، و سرانجام فَلَق كه گفته شده: نام چاهى در جهنّم است.[53] (فلق/113،1)
برخى نامها نيز وصف بهشت يا جهنم است؛ مانند: اسفل السافلين (تين/95،5)، جنّت (بقره/2،214)، بهشت آدم (بقره/2،35)، كه درباره جايگاه آن اختلاف است، جنّات عدن (توبه/9، 72؛ ...)، جنّة النعيم (شعراء/26،85 ؛ ...)، جهنّم (آل‌عمران/3،12؛ ...)، دارالخُلد (فصّلت/41،28)، دارالسلام (انعام/6 ،127؛ ...)، دارالفاسقين (اعراف/7،145)، دارالقرار (غافر/40،39)، دارالمتقين (نحل/16،30)، دارالمُقامه (فاطر/35، 35) و درك الاسفل. (نساء/4،145)
همچنين از اين مكانها مى‌توان ياد كرد كه نه مكان اخروى است و نه مكان زمينى: افق اعلى (نجم/53 ،7)، افق مبين (تكوير/81 ،23)، سدرة‌المنتهى. (نجم/53 ،14)

13. نام ستارگان:

مقصود از ستاره، جسم نورانى در آسمان و آن شمس، قمر (يونس/10، 5 ؛ ...)، طارق (طارق/86 ،1) و شِعْرى (نجم/53 ،49) است.

14. نام حيوانات:

در قرآن كريم نام حدود 35 حيوان آمده است كه در برخى موارد در آيات مختلف از نامهاى مختلف يك حيوان ياد شده است؛ اين نامها بدين قرار است:
سلوى = بلدرچين (بقره/2،57)، بَعوض = پشه (بقره/2،26)، ذباب = مگس (حجّ/22،73)، نحل = زنبور عسل (نحل/16،68)، عنكبوت (عنكبوت/29،41)، جراد = ملخ (اعراف/7، 133؛ ...)، هدهد = شانه به سر (نمل/27،20)، غُراب = كلاغ (مائده/5 ، 31)، ابابيل = پرستو (فيل/105،3)، نمل = مورچه. (نمل/27، 18) سيوطى از اين 10 نام به عنوان نامهاى پرندگان (پرواز كننده) در قرآن ياد كرده است. سپس درباره اينكه چرا مورچه جزو پرندگان به شمار آمده مى‌نويسد: به اين دليل كه طبق نقل قرآن، سليمان زبان پرندگان را مى‌دانست: «عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّيرِ» (نمل/27، 16) و همو سخن گفتن مورچه‌اى را با ديگر مورچگان شنيد و فهميد: «قالَت نَملَةٌ يـأَيُّهَا النَّملُ ادخُلوا مَسـكِنَكُم لاَيَحطِمَنّكُم سُلَيمـنُ و جُنودُهُ ... * فَتَبسَّمَ ضاحِكًا ...» (نمل/27، 18 ـ 19)، بنابراين بايد آن مورچه نيز از پرندگان به شمار آيد. بعضى نيز براى جمع ميان اين دو آيه گفته‌اند: مورچه‌اى كه سليمان زبان او را فهميد، از مورچه‌هاى بالدار بوده است.[54]
شايان ذكر است كه در گزارش سيوطى عنكبوت نيز از پرواز كننده‌ها ياد شده است، در حالى كه حشره غير پرنده است و نيز از پروانه = فراش (قارعه/101،4) كه حشره‌اى پرواز كننده است سخن به ميان نيامده است.
نيز قرده = ميمون (بقره/2،65 ؛ ...)، بغال = استر (نحل/16،8)، غنم، نعجه، ضأن و معز = گوسفند (انعام/6 ،143 ـ 146؛ ص/38، 23 ـ 24)، ذئب = گرگ (يوسف/12،13 ـ 15)، بعير و جَمَل = شتر (يوسف/12،65 ؛ اعراف/7،40؛ ...)، قَسْوَرَة = شتر (مدثّر/74،51)، خَيْل و جياد (جمع جواد) و صافنات (جمع صافنه) = اسب (نحل/16،8 ؛ ص/38،51)، بقر = گاو (بقره/2،70)، عِجْل = گوساله (هود/11،69)، حيّه = مار (طه/20،20)، ثُعبان = اژدها (اعراف/7،107؛ ...)، حمار و حمير = اُلاغ (نحل/16،8 ؛ بقره/2،259؛ ...)، خنزير = خوك (بقره/2،173)، كَلْب = سگ (اعراف/7،176)، قُمَّل = شپش (اعراف/7،133)، نون و حوت = ماهى (انبياء/21،87 ؛ كهف/18،63)، ضفادع = قورباغه (اعراف/7،133)، فيل (فيل/105،1)؛ همچنين مى‌توان از بحيره، سائبه، حام و وصيله (مائده/5 ،103) به عنوان نامهايى براى اصنافى از شتر و گوسفند كه در ميان عرب جاهلى رايج بوده است نام برد.[55]

15. منسوبان:

در كنار گروههاى پيشين مى‌توان قسم ديگرى از اعلام را معرفى كرد كه با پيامبران يا غير پيامبران نسبت و رابطه دارند. اينان عبارت‌اند از: پسران آدم (مائده/5 ،27)، همسر ابراهيم (هود/11،71)، مادر موسى (قصص/28،7)، دختران لوط (هود/11،78)، دختران شعيب (قصص/28،27)، خواهر موسى (طه/20،40)، پسر مريم (انبياء/21،91)، زن لوط (عنكبوت/29،32)، زن نوح (تحريم/66 ،10)، پسر نوح (هود/11،42)، هسمر زكريا(آل‌عمران/3،40)، همسران پيامبر اسلام (احزاب/33،28) و افراد ذيل نيز منسوب به غير پيامبرند: همسر عزيز مصر(يوسف/12،30)، پسر لقمان (لقمان/31،13)، همسر فرعون (تحريم/66 ،11))، همسر عمران (آل‌عمران/3،35) و زن ابولهب. (مسد/111،4)

16. نام گياهان، ميوه‌ها و خوراكيها:

رطب (مريم/19،25)، بَقْل = سبزى (بقره/2،61)، بَصَل = پياز (بقره/2،61)، قِثّاء = خيار (بقره/2،61)، فوم = گندم يا سير (بقره/2،61)، عدس (بقره/2،61)، سدر (سبأ/34،16؛ ...)، انجير (تين/95،1)، زيتون (انعام/6 ،99؛ ...)، شجره مباركه (نور/24،35)، رمّان = انار (انعام/6 ،99 و ...)، اَثْل = گز (سبأ/34،16)، خَمْط = ميوه‌اى تلخ (سبأ/34،16)، عِنَب = انگور (بقره/2،266؛ مريم/19، 23، 25؛ ...)، قَضْب = سبزى (عبس/80 ،28) نخل و نخله = خرما (بقره/2، 266؛ ...)، يَقْطين = كدو (صافّات/37،146)، خَرْدَل (انبياء/21،47؛ ...)، رَيْحان (الرحمن/55 ،12؛ ...)، شجره طيّبه (ابراهيم/14،24)، زَقُّوم = گياهى تلخ، بدبو و بدطعم (صافّات/37،62)، لينه = درخت باارزش نخل. (حشر/59 ،5)

17. نام زيورآلات:

از اشياى زينتى و گرانبهاى زير در قرآن ياد شده است: لؤلؤ، مرجان، ياقوت (الرحمن/55 ،22،58)، طلا (ذهب)، نقره (فضّه) (توبه/9،34).

19. نامهاى قيامت:

گروه ديگرى از اسمهاى معرفه قرآن كريم كه مى‌توان به عنوان علم مصرح در قرآن معرفى كرد نامها، تعبيرها و اوصافى است كه درباره قيامت به‌كار رفته است؛ از قبيل: الواقعه = رخداد (واقعه/56 ،1)، الطّامة الكبرى = بلاى بزرگ (نازعات / 79، 34)، يوم الآزفه = روز نزديك. (غافر/40،18) ( => قيامت، نامهاى قيامت)

20. زمانها:

از نامهاى علم مربوط به زمان از اين نامها مى‌توان ياد كرد: اشهرالحرم = ماههاى حرام (توبه/9، 35 و 36؛ ...)، ليلة‌القدر = شب قدر (قدر/97، 1)، ماه‌رمضان (بقره/2،185)، السبت = شنبه (بقره/2، 65 ؛ ...)، يوم‌الجمعه = روز جمعه (جمعه/62 ،9)، و روز 000/50 سال. (معارج/70،4)

21. ساير اعلام:

دسته‌اى ديگر از اعلام مصرح قرآن كه دردسته‌هاى پيشين جاى نمى‌گيرد عبارت‌اند از: كشتى نوح (عنكبوت/29،15)، عصاى موسى (اعراف/7،160؛ ...)، عصاى سليمان (سبأ/34، 14)، تخت سليمان (ص/38،34)، تخت بلقيس (نمل/23، 41 ـ 42)، ناقه صالح (اعراف/7، 73)، الواح موسى (اعراف/7، 145)، تابوت بنى‌اسرائيل (بقره/2،248)، گوساله سامرى (طه/20، 88)، مائده آسمانى (مائده/5 ، 112، 114) و گاو بنى‌اسرائيل.

منابع

الاتقان فى علوم القرآن؛ اعراب القرائات الشواذ؛ اعلام قرآن، البحرالمحيط فى التفسير؛ البرهان فى علوم‌القرآن؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ البهجة المرضية فى شرح الالفيه؛ تاريخ قرآن، راميار؛ التحبير فى علم التفسير؛ التعريف و الاعلام؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ معجم البلدان؛ معجم القواعد العربية فى النحو و التصريف؛ معجم مقاييس اللغه؛ موسوعة النحو و الصرف و الاعراب؛ الموسوعة القرآنية خصائص السور؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ النكت و العيون، ماوردى؛ الميزان فى تفسير القرآن.
سيد محمود دشتى



[1]. لسان‌العرب، ج 9، ص 372 ـ 373، «علم».
[2]. مقاييس‌اللغه، ج 4، ص 109، «علم».
[3]. الكشاف، ج4، ص226 و 446؛ تفسير قرطبى، ج16، ص 22 ـ 23؛ لسان‌العرب، ج 9، ص 373، «علم».
[4]. موسوعة اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1215، «علم».
[5]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 107، 117؛ معجم‌القواعد العربيه، ص 306، 311؛ موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 463، 465.
[6]. موسوعة اصطلاحات‌الفنون، ج2، ص1217 ـ 1218؛ البهجة‌المرضيه، ج 1، ص 107 ، 117؛ موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 464 ـ 465.
[7]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 107 ، 116.
[8]. موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 464.
[9]. التحبير، ص 378 ، 440.
[10]. الاتقان، ج 2، ص 298.
[11]. الموسوعة القرآنيه، ج 2، ص 306 ، 315.
[12]. همان، ج 7، ص 501 ، 510 .
[13]. اعلام قرآن، ص 5 ، 731.
[14]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[15]. مجمع‌البيان، ج 5 ، ص 45.
[16]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 6 ، ص 1794؛ الاتقان، ج 2، ص 307.
[17]. الاتقان، ج 2، ص 310.
[18]. همان، ص 306 ، 311.
[19]. همان، ص 298، 305.
[20]. همان، ص 311 ـ 312.
[21]. تفسير قمى، ج 2، ص 50 ؛ تفسير ماوردى، ج 3، ص 377؛ الميزان، ج 14، ص 63 .
[22]. الاتقان، ج 2، ص 303.
[23]. همان، ص 304.
[24]. همان، ص 305؛ الدرالمنثور، ج4، ص 452.
[25]. روض‌الجنان، ج 1، ص 8 ، 14؛ تاريخ قرآن، ص 9 ، 32.
[26]. بصائر ذوى التمييز، ج 1، ص 88 .
[27]. الدرالمنثور، ج 5 ، ص683 ؛ الاتقان، ج2، ص305ـ 306؛ تفسير ابن ابى‌حاتم، ج8 ، ص2470.
[28]. الاتقان، ج 2، ص 306.
[29]. همان؛ التعريف والاعلام، ص 213.
[30]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 209 ـ 210؛ غررالتبيان، ص 345.
[31]. الدرالمنثور، ج 4، ص 172 ـ 173.
[32]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 204.
[33]. همان، ج 11، ص 56 .
[34]. الاتقان، ج2، ص307؛ تفسير قرطبى، ج11، ص 62 .
[35]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[36]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 88 .
[37]. الاتقان، ج 2، ص 311 ـ 312.
[38]. البرهان فى علوم‌القرآن، ج 1، ص 250 ـ 251.
[39]. مجمع البيان، ج 2، ص 794.
[40]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 250 ـ 251.
[41]. البرهان فى علوم القرآن، ص 252.
[42]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[43]. الاتقان، ج 2، ص 308.
[44]. همان، ص 308؛ جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 19 ـ 20.
[45]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[46]. همان، ص 308.
[47]. همان، ص 308 ـ 309.
[48]. تفسير قرطبى، ج20، ص109؛ الاتقان، ج2، ص309.
[49]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 108.
[50]. معجم‌البلدان، ج 4، ص 298؛ الاتقان، ج 2، ص 309 ـ 310.
[51]. الاتقان، ج 2، ص 310.
[52]. الاتقان، ج 2، ص311؛ لسان‌العرب، ج9، ص 114، «عرب».
[53]. الاتقان، ج 2، ص 310 ـ 311.
[54]. الاتقان، ج 2، ص 311.
[55]. مجمع البيان، ج 3، ص 389 ـ 390.

مقالات مشابه

دراسات قرآنیة: أعلام القرآن الکریم

نام نشریهالغدیر

نام نویسندهحسن عباس نصر‌الله